حسن محدثی: مصطفی ملکیان متفکّر برجسته‌ی معاصر در بحث‌های اخیرتر خویش به‌نحو صریحی مدرنیسم اسلامی و روشن‌فکری دینی را مورد نقد خویش قرار داده است. کانون نقد ملکیان دقیقاً همان چیزی است که برای مدرنیست‌های اسلامی و پی‌روان‌شان هویّت‌ساز بوده است. آن‌چه مدرنیست‌های مسلمان در دهه‌های اخیر در برابر متفکّرانِ مسلمانِ غیرمدرنیست بدان مفتخر بوده و بر آن تأکید کرده‌اند، فراروی از سنّت و پذیرش مبانی تفکّر انتقادی بوده است. حال ملکیان جمع بین دین‌داری و عقلانیت، و جمع بین دین‌داری و مدرنیّت را تعارض‌آمیز دانسته و آن را امری ممتنع تلقّی کرده است. سرآغاز: این مقاله تقریباً در فاصله‌ی بیستم اسفند ۱۳۹۲ تا دوازدهم فروردین ۱۳۹۳ به رشته‌ی تحریر درآمده است و بعد از تعطیلات عید ۱۳۹۳ برای انتشار به مجلّه‌ی چشم‌انداز ایران سپرده شده است. اکنون این مقاله به‌رغم طولانی بودن‌اش، به لطف توجّه سردبیر مجلّه و دیگر هم‌کاران‌شان در هیأت تحریریه‌‌ به اهمیّت این بحث، یک‌جا و کامل بخت انتشار پیدا کرده است (دوماه‌نامه‌ی چشم‌انداز ایران، اردی‌بهشت و خرداد ۱۳۹۳، شماره‌ی ۸۵، ص‌ص ۱۱۸-۱۰۶). از توجّه آنان سپاس‌گزاری می‌کنم و و با توجّه به این‌که حدود هشت روز از توزیع عمومی نشریه در کشور گذشته است، اینک جهت انتشار عمومی‌تر، به بازنشر آن در این‌جا اقدام می‌کنم. تاکنون بیش از ده نفر از صاحب‌نظران و علاقه‌مندان مباحث روشن‌فکری و دین‌پژوهی، این مقاله را خوانده و مرا از نظرات‌شان مطلّع ساخته‌اند که از همه‌گی این بزرگواران نیز تشکّر می‌کنم. نسخه‌ای که در این‌جا انتشار می‌یابد نسبت به آن‌چه در مجلّه منتشر شده، اندکی اصلاح شده است. هم‌چنین از بلندی مقاله عذر می‌خواهم. برای من نوشتن این مقاله، نوشتنی هم‌راه با آموختن بود؛ مقاله‌ای حاصل یک تحقیق یا تحقیقی منتجِّ به تحریر مقاله. گاهی لازم است موضوعات تخصّصی‌تر را با جزئیات بنویسم و نوشته‌هایم را دوباره بخوانم تا آموختنِ آن‌چه قرار بود با تحقیق و نوشتن بیاموزم، به‌نحو مطلوبی محقّق شود. اگر در جایی نیز سخن را به اجمال برگزار کرده‌ام، به‌خاطر پرهیز از اطناب بیش‌تر بوده است. اینک قسمت نخست مقاله را تقدیم می‌کنم. تأمّلی درباره‌ی نظریه‌ی غیرعقلانی بودن دین‌داری (نقدی بر آرای مصطفی ملکیان- قسمت اوّل) ...| حسن محدثی |... مقدّمه مصطفی ملکیان متفکّر برجسته‌ی معاصر در بحث‌های اخیرتر خویش به‌نحو صریحی مدرنیسم اسلامی و روشن‌فکری دینی را مورد نقد خویش قرار داده است. کانون نقد ملکیان دقیقاً همان چیزی است که برای مدرنیست‌های اسلامی و پی‌روان‌شان هویّت‌ساز بوده است: "شکی نیست که اسلام تجددگرایانه همان چیزی است که امروزه در جهان اسلام از آن به‌عنوان روشن‌فکری دینی یاد می‌کنیم و مرادمان البته روشن‌فکری اسلامیست، نه روشن‌فکری هر دینی. روشن‌فکری اسلامی تعبیری است که به‌کار می‌بریم به جای اینکه بگوییم تجددگرایی اسلامی. من خودم معمولاً تعبیر تجددگرایی اسلامی را به‌کار می‌برم؛ اما امروزه متعارف شده به روشن‌فکری دینی" (ملکیان، 1392، http://www.farhangemrooz.com). وقتی که بنیادهای هویّتی گروهی مورد نقد قرار می‌گیرد، به‌طور طبیعی انتظار می‌رود که آنان درصدد دفاع برآیند و از هویّت خویش دفاع کنند. بنابراین، نقد ملکیان برای مدرنیست‌های مسلمان و پی‌روان‌شان صرفاً موضوعی بحث‌برانگیز نیست که نفی و تأیید اش فقط جنبه‌ای فکری داشته باشد. آن‌چه مدرنیست‌های مسلمان در دهه‌های اخیر در برابر متفکّرانِ مسلمانِ غیرمدرنیست بدان مفتخر بوده و بر آن تأکید کرده‌اند، فراروی از سنّت و پذیرش مبانی تفکّر انتقادی بوده است. حال ملکیان جمع بین دین‌داری و عقلانیت، و جمع بین دین‌داری و مدرنیّت را تعارض‌آمیز دانسته و آن را امری ممتنع تلقّی کرده است. ملکیان "تعبّد"‌ را رکن اصلی دین‌داری و دین‌داری را امری غیرعقلانی دانسته است. لذا چنین نقدی به مدرنیسم اسلامی قبل از هر چیز برای پی‌روان آن به‌لحاظ هویّتی مسأله‌آفرین است. ملکیان بر آن است که "تجددگرایی اسلامی یعنی پروژه روشنفکری دینی هم عیب و نقص‌هایی دارد که غیرقابل دفاع است" (ملکیان، 1392: 52). البتّه، ریشه‌های این نقد به مدرنیسم اسلامی و روشن‌فکری دینی را می‌توان در آثار یک دهه پیش ملکیان جست‌وجو کرد (ملکیان، 1381: 269). این مقاله تأمّلی است بر موضوعات محوری نظریه‌ی مصطفی ملکیان در باب غیرعقلانی بودن دین‌داری. من کوشیده‌ام بر محورهای اصلی این نظریه‌ی ملکیان تمرکز و از بحث درباره‌ی نکات حاشیه‌ای‌تر نظریه‌ی ایشان صرف‌نظر کنم [1]. طرح مسأله: صورت‌بندی نظریه‌ی ملکیان در باب ناهم‌سازی دین‌داری و عقلانیّت برای تقریر محل نزاع نخست لازم است شرحی از اصل نظریه‌ی ایشان بدهم و آن را آن‌طور که می‌فهمم صورت‌بندی کنم؛ زیرا برخی نقدها و بحث‌ها در همین باب حاکی از این است که نظریه‌ی ایشان مستعد بدفهمی‌ است. امیدوار ام در صورت‌بندی نظریه‌ی ایشان دچار لغزش و بدفهمی نشوم. مدّعای اصلی ملکیان این است که "رکن اصلی دین‌ورزی و دیانت‌پیشگی و متدین بودن، تعبد است و تعبد با عقلانیت سازگار نیست" (ملکیان، 1392: 54). "ما تا تعبد می‌ورزیم ... اصلاً عقلانی نیستیم" (همان: 54). "بنابراین آن روشن‌فکری دینی پارادوکسیکال بود؛ چون می‌خواست تعبد و تعقل را جمع کند و جمع این دو، جمع دو چیز مانعه‌الجمع است" (ملکیان، 1392، http://www.farhangemrooz.com). اما "تعبّد یعنی اینکه اگر من ادعا کردم که الف، ب است و شما از من پرسیدید چرا الف، ب است؟ می‌گویم به این دلیل که x گفته است الف، ب است" (همان)؛ در حالی‌که "عقلانیت اقتضا می‌کند که اگر من ادعا می‌کنم که الف، ب است و شما از من مطالبه‌ی دلیل کردید بر الف، ب است، من مثلاً برهانی اقامه کنم به این صورت الف، ج است و ج، ب است پس الف، ب است؛ بنابراین برای الف، ب است باید برهانی قیاسی به این صورت داشته باشم" (همان). بنابر این، "تعبّد" از نظر ملکیان "یعنی سخن کس یا کسانی را بدون چون چرا پذیرفتن و سخنان دیگران را برای پذیرفتن، عرضه کردن بر سخنان این کس یا کسان، این قوام تدین است و قوام دین‌ورزی است" (ملکیان، 1392: 54). "تعبّد" یعنی "سخن کس یا کسانی را بدون دلیل قبول می‌کنیم" (همان: 54). از آرای ملکیان در باب تلقی "تعبّد" به‌عنوان رکن اصلی دین‌داری، دو نوع شواهد قابل استخراج است: 1) شواهد دینی که می‌گوید خود دین از ما "تعبّد" را طلب می‌کند: "به هر دین تاریخی و نهادینه‌ای التزام صددرصد داشتن با عقلانیت ناسازگار است؛ چون هر دین تاریخی و نهادینه‌ای از من تعبد می‌طلبد، می‌خواهد که من سخن کس یا کسانی را بپذیرم" (ملکیان، 1392، http://www.farhangemrooz.com). به‌عبارت دیگر، اگر مطالبات ادیان را از پی‌روان‌شان در تاریخ بررسی کنیم، مطالبه‌ی تعبّد را در آن‌ها پیدا می‌کنیم. از نظر ملکیان این امر علاوه بر این‌که شواهد تاریخی دارد، به شواهدی در درون دین نیز قابل ارجاع است؛ 2) شواهد غیر‌دینی یا تاریخی که می‌گوید عملاً دین‌داران در تاریخ متعبّد بوده‌اند: "هر متدینی نسبت به کس یا کسانی این حالت [تعبّد] را به خودش می‌گیرد"‌ (ملکیان، 1392: 54؛ قلّاب از من است) و عملاً دین‌داران اهل "تعبّد" ‌اند: "الآن کدام بودایی را داریم در میان بیش از یک میلیارد بودایی جهان که آن‌ها هم نسبت به بودا تعبد نورزند؟ بودا اتفاقاً یگانه بنیان‌گذار ادیان و مذهب بود که می‌گفت نسبت به سخن من تعبد نورزید. سخن من را آزمون کنید اگر با آزمون درست در آمد، بپذیرید والا وابزنید. الآن در کل جهان بودایی کیست که این تلقی را داشته باشد؟" ‌(ملکیان، 1392، http://www.farhangemrooz.com). در تعریفی روشنی که ملکیان از تعبّد به‌دست داده است معلوم می‌شود که "تعبّد" اختصاص به دین‌داری و دین‌داران ندارد. در درون هر نظام فکری و ایده‌ئولوژیک مثل مارکسیسم، سکولاریسم، فمینیسم، سیانتیسم، فاشیسم و غیره نیز "تعبّد" می‌تواند وجود داشته باشد. هر کجا که ما باورهایی را بدون دلیل و بر اساس اقتدار و حجیّتِ منبعِ سخن (مکتب یا مولّدان‌ سخن) بپذیریم، "تعبد" ورزیده‌ایم. به‌عبارت دیگر، "تعبّد" در سخن ملکیان نام دیگر پذیرش بی‌چون و چرا برخی باورها است؛ دگرسالاری یا تبعیّت (heteronomy) در حوزه‌ی اندیشه. حال نکته‌ای دیگری که در فهم و صورت‌بندی نظریه‌ی ملکیان در باب تناقض دین‌داری و عقلانیّت (یا تناقض روشن‌فکری دینی) محل اعتنا است، تعیین حدود "تعبّد" است. به‌عبارت دیگر، در هر نظام فکری، پی‌روان و معتقدان به آن دامنه‌ای از اعتقادت حجیّت‌آمیز را تعیین می‌کنند که به آن‌ها "تعبّد" بورزند یا عملاً چنان رفتار می‌کنند که معلوم می‌شود آنان به اعتقادات معینی "تعبّد" می‌ورزند. مثلاً در میان مارکسیست‌ها ممکن است متعبّدانی پیدا کنیم که خود را به‌نحو بی‌چون وچرا به آرای مارکس ملتزم بدانند و آن‌ها را بدون پرسش‌گری بپذیرند امّا در مورد آرای اِنگِلْس چنین نکنند. پس "تعبّد"، دامنه و حدّ و حدودی دارد. عملاً دیده می‌شود که معتقدان تا جایی پرسش‌گری و بازاندیشی را مجاز می‌دانند و از جایی به بعد کاملاً "تعبّد" می‌ورزند. حال ببینیم از نظر ملکیان دامنه‌ی "تعبّد" در دین اسلام چیست؟ آیا "تعبد" در اسلام حدّاکثری است؟ حدّاقلی است؟یا حدّ میانه‌ای دارد؟ به‌نظر می‌رسد که دامنه‌ي "تعبّد" در اسلام از نظر ملکیان واجد حدّ میانه‌ای است و نه حدّاقلی است و نه حدّاکثری. از نظر وی "تعبّد" در اسلام، "تعبّد" به کتاب و سنّت است: "کسی که مسلمان هم باشد فقط به اسلام 1 باید التزام داشته باشد نه به اسلام 2 و 3. اگر کسی مسلمان است باید قرآن و احادیث نبوی را قبول داشته باشد و الا مسلمانی این نیست که من اسلام عرفای جهان اسلام، متکلمان اسلام و فیلسوفان اسلامی را هم قبول داشته باشم" (همان). وی در حقیقت افزایش دامنه‌ی "تعبّد" را در بحث خود مورد نقد قرار داده‌ است؛ چنان‌که گفته‌ است لازمه‌ی مسلمانی پذیرش "اسلام عرفای جهان اسلام، متکلمان اسلام و فیلسوفان اسلامی" نیست (همان). بنابراین و بر همین قیاس، می‌توان دریافت که برخلاف نظر برخی عالمان دینی و روحانیان که "تعبّد" را حداکثری می‌دانند (برای نمونه‌ای از طرح تعبّد حدّاکثری و نقد آن بنگرید به ابوزید، 1383: 81-80)، از نظر وی در اسلام، "تعبّد" به آن‌چه عالمان دین و روحانیان عرضه می‌کنند، وجود ندارد؛ زیرا آن‌چه آنان عرضه می‌کنند در اسلام یک نمی‌گنجد. در مقام توضیح لازم است اشاره کنم که"تعبّد"ِ حدّاقلی اما "تعبّد" به اصول اصلی دین اسلام است: توحید، نبوّت، و معاد؛ یعنی پذیرش همان اموری که فرد با قبول آن‌ها به‌نحو سنّتی به جرگه‌ی مسلمانان درمی‌آید و مسلمان شناخته می‌شود. نکته‌ی بسیار مهم دیگر که برای فهم و صورت‌بندی دقیق‌تر نظریه‌ی ملکیان حائز اهمیّت است و باید بدان پرداخته شود، این است که آیا همین "تعبّد"ِ حدِّ میانه‌ای که ملکیان آن را لازمه‌ی مسلمانی می‌داند، باید "تعبّد"ی تام (total) و همه‌جانبه باشد یا می‌تواند "تعبّد"ی بخشی و جزئی (patrial) باشد؟ به‌عبارت دیگر، آیا مسلمان کسی است که به همه‌ی اجزای کتاب و سنّت (سنّت در این‌جا یعنی "احادیث نبوی") "تعبّد" بورزد یا نه می‌تواند کتاب و سنّت را هم‌چون نظامی واجدِ ارکان و اضلاع (یا اصول و فروع، و یا زیرساختار و روساختار) ببیند و به ارکان یا اصول و زیرساختار متعبّد باشد ولی برای خود حقّ تشکیک در اضلاع یا فروع و روساختار را هم قائل باشد؟ بررسی آرای ملکیان نشان می‌دهد که "تعبّد" مدِّ نظرِ وی "تعبّد"ی تام‌گرایانه است؛ یعنی از نظر وی نمی‌توان به‌نحو گزینشی "تعبّد" ورزید بل‌که به کل کتاب و سنّت می‌بایست متعبّد بود. بنابراین، از نظر ملکیان مسلمانی یعنی "تعبّد" تام به "قرآن و احادیث نبوی". "تعبّد"ِ تام به "قرآن و احادیث نبوی" یعنی پذیرش بی‌چون و چرای تمام آیات قرآن و احادیث نبوی (معتبر): "در همه‌ی ادیان این سخن صادق است در دین اسلام اگر نگویم که نسبت به سایر ادیان این سخن بیشتر صادق است، کمتر از سایر ادیان نیست؛ مثلاً قرآن گفته است: تعداد دروازه‌بانان جهنم 19 تا است، همه‌ی فلاسفه‌ی عالم جمع شوند و به من اثبات کنند که تعداد دروازه‌بانان جهنم 19 تا است" (همان). بررسی آرای وی نشان می‌دهد که ملکیان دو نوع دلیل برای تعریف مسلمانی به "تعبّد"ِ تام به "قرآن و احادیث نبوی" ذکر می‌کند: دلیل دینی و دلیل غیردینی. در ذکر دلیل دینی، ملکیان به آیه‌ای قرآنی ارجاع می‌دهد: "آخر در دینی که می‌گوید: «نومن ببعض و نکفر ببعض فبشره بعذاب الیم» مگر کسی می‌تواند بگوید من متدینم ولی از فقه گذر می‌کنم، من این را نمی‌توانم بپذیرم که به بخشی از قرآن ایمان دارم و به بخشی ایمان ندارم. چگونه یک متدین می‌تواند بگوید من به این قرآن و دین ملتزم هستم ولی از فقهش صرف‌نظر کرده‌ام؟ خب تو اگر از فقه صرف‌نظر کردی یعنی از بخش‌های قرآن صرف‌نظر کردی. درست است حجم آیات فقهی به‌مراتب از آنچه به نظر می‌آید کمتر است، درست است که احکام فقهی در بیشترین حالت ممکن نزدیک به 500 آیه هستند؛ ولی خب 500 آیه هم 12/1 قرآن است، پس چطور می‌توانیم بگوییم که از فقه بگذریم؟ علی‌الخصوص کسانی که معتقدند اسلام فقط قرآن نیست، اسلام قرآن است به‌اضافه‌ی روایت نبوی، آن زمان ما در روایت‌های نبوی هم فقه داریم، بعد چطور می‌شود از بخش‌های چشمگیری از دین بگذرد و بگوید من هنوز متدینم!" (همان). در این‌جا ملکیان برپایه‌ی سخنی از قرآن، هر نوع گزینش‌گری و اصل و فرع کردن و لایه‌بندی ترجیحی کتاب مقدّس را رد می‌کند. اما دلیل برون دینی وی به نفع لزوم "تعبّد"ِ تام به کتاب و احادیث نبوی نیز این است که در غیر این‌صورت دین از دین بودن می‌افتد: "دینی که بعضی از آیاتش را کنار بگذاریم یک بخشی را تأویل کنیم، از ظاهرش به باطنش عدول بدهیم و بگوییم این‌ها بیانات حقیقی نیستند، بیانات مجازی یا استعاری یا تشبیهی یا تمثیلی یا کنایی و یا رمزی هستند، در واقع بخشی عظیم آیات را این‌طوری بیان کنیم که این‌ها بیانات حقیقی نیستند، یکی از صناعات ادبی در آن‌ها استفاده شده است، یک بخشی را هم که به زمان و مکان خاصی اختصاص می‌دهید و مثلاً به مکانی مثل شبه‌جزیره یا قرن چندم ربط می‌دهند، خب، چه چیزی از این دین باقی مانده است؟" (همان). از نظر وی روشن‌فکران دینی کوشیده‌اند با بهره‌گیری از برخی شیوه‌ها و فنون تأویل‌گری از "تعبّد"ِ به "قرآن و